از ما سه تن یکی به بهار نرسید
از ما سه تن یکی نامش را در قبال قرصی نان انگار
گرو میگذاشت
سایهها تا زانو بالا کشیده بود
مسیر سنگفرشِ هفتهها پُر از بوی دلپذیر خواب
و احتمالِ یاس
در مهرههای پُشتِ کوچهها
پُلی بود به وسوسه
سه نفر
سیبی در دست
پشت به آینده
به نردهها تکیه دادهاند
اولی قدمزنان به باد ملحق شد
دومی، افسوسِ سومی
از ما سه تن یکی نهراسید
از ما سه تن یکی به بهار رسید
از ما سه تن دو تن نمرده بود و کی بیشتر نزیست
از ما سه تن سیبی
از ما سه تن هیچیک به پلهها نرسید.
به یاد بابا...برچسب : نویسنده : dbeyadebaba7 بازدید : 171