به یاد بابا

متن مرتبط با «داستان چکمه هوشنگ مرادی کرمانی» در سایت به یاد بابا نوشته شده است

هوشنگ مرادی کرمانی

  • هوشنگ, مرادی, کرمانی, آفرینندۀ قصّه های مجید متولّد سال 1320 در سیرچ کرمان است. هوشنگ, مرادی, کرمانی, پیش از نویسندگی به سینما علاقه مند شد و پس از آمدن به تهران در دانشکدۀ هنرهای نمایشی تهران درس خواند و ه, ...ادامه مطلب

  • نیایش - خواجوی کرمانی

  • خداوندا، به حقّ نیک مردان که احوال بَدَم را نیک گردانمکن ما را از این درگاه، محروم چو گنجشکان، مران ما را ازین بومزبانی ده که اسرار تو گوید روانی ده که دیدار تو جویددلم در آتش غفلت مسوزان به معنی شمع جانم برفروزانکنون گردست گیری، جای آن هست که گر دستم نگیری، رفتم از دستمکن دورم ز نزدیکان درگاه به راه آور مرا، کافتادم از راهتو را خوانم به هر رازی که خوانم تو را دانم به هر چیزی که دانم + نوشته شده توسط به یاد بابا در شنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۶ و ساعت 18:48 | , ...ادامه مطلب

  • داستان چکمه

  • داستان چکمه  - هوشنگ مرادی کرمانی مادر لیلا، روزها، لیلا را می‌گذاشت پیش همسایه و می‌رفت سر کار. او توی کارگاه خیاطی کار می‌کرد. لیلا با دختر همسایه بازی می‌کرد. اسم دختر همسایه مریم بود. لیلا و مادرش در یکی از اتاقهای خانه مریم زندگی می‌کردند. لیلا پنج سال داشت و مریم یک سال از او بزرگتر بود. یک روز، عموی مریم برایش عروسکی آورد. آن روز، لیلا و مریم با آن خیلی بازی کردند. عروسک همه‌اش پیش لیلا بود. لیلا دلش می‌خواست عروسک مال خودش باشد. اما، مریم می‌گفت: ـ هر چه دلت می‌خواهد با آن بازی کن. ولی، عروسک مال من است. لیلا ناراحت شد. غروب که مادرش آمد، دوید ,داستان چکمه هوشنگ مرادی کرمانی,داستان چکمه,داستان چکمه زرد,داستان چکمه مرادی کرمانی,داستان فتنه چکمه پوش,داستان گربه چکمه پوش,داستان فیلم چکمه,داستان گربه ی چکمه پوش,داستان کوتاه چکمه,دانلود داستان چکمه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها