به یاد بابا

متن مرتبط با «بدنیا امدن اسب» در سایت به یاد بابا نوشته شده است

یک دانه گندم - مهری طهماسبی دهکردی

  • یک دانه گندم*یک دانه گندمافتاد برخاکروی زمینیمرطوب و نمناک*در خاک تیرهآرام خوابیدخورشید تابانبر خاک تابید*یک ساقه ی سبزاز خاک روییدبر روی دنیابا مهر خندید*یک دانه کم کمشد خوشه ای نازبرخاک افتادیک دانه اش باز*شاعر: مهری طهماسبی دهکردی + نوشته شده توسط به یاد بابا در چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ و ساعت 2:8 | ,دانه,گندم,مهری,طهماسبی,دهکردی ...ادامه مطلب

  • لجبازی - مهری طهماسبی دهکردی

  • لجبازی بچه ای که لج می کنه به حرفاگوش  نمی کنه کارهای خوب همه  را زودی فراموش می کنه * اخم می کنه تَخم می کنه داد میزنه میگن نکن این کارا رو دوباره  فریاد می زنه * وای  وای وای چه بچه ای! بچه ای که لج می کنه! لباشو هی ورمی چینه صورتشوکج می کنه * این کارا رونکن دیگه لجبازی کار زشتیه بچه که لجبازنباشه, ...ادامه مطلب

  • سیزده یدر - مهری طهماسبی دهکردی

  • سیزده نوروز میریم به صحرا اونجا می بینیم گل های زیبا رو سبزه ها می شینیم طبیعت را می بینیم از اون گل های زیبا چندتا دونه می چینیم به سبزه های مهربون آرزوهامون را می گیم چندتا گره به سبزه ها با لب خندون می زنیم بیا کنار سبزه ها با هم بخونیم این دعا: خدا کنه سال جدید برای او برای ما باشه پر از عشق و ا, ...ادامه مطلب

  • اسب امد - لاله جعفری

  • اَسب آمد – لاله جعفری زنگ تفريح را زدند، امّا من نرفتم توى حياط. توى كلاس ماندم. سَرم را گذاشتم روى كتاب فارسى و چشمم را بستم. مامانم را می خواستم. يواش گفتم: مامان! از توى كتاب فارسى، صدايى گفت: آخ! من كه مامانت نيستم. سَرت را از روى دُمم بردار! پريدم عقب. اسَبِ توي كتاب نگاهم می کرد. ترسيدم و داد زدم:  مامان!  و دويدم تهَ كلاس و زير ميز قايم شدم.اسَب پيتكو پيتكو از روى نيمكت ها پريد و پيش من آمد. مدادم را به طرفش گرفتم و گفتم، جلوتر نيا! ولى اسب آمد و دُرُست جلويم ايستاد. تندى از جيبم شكلاتم را درآوردم و گفتم: بيا شكلات بخور. اسَب سَرش را تكان تكان داد و گفت: ,دنیا امدن اسب,اسب آمد و سوار نیامد,بدنیا امدن اسب,بابا با اسب امد,فحل امدن اسب ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها