اسب امد - لاله جعفری

ساخت وبلاگ

اَسب آمد – لاله جعفری

زنگ تفريح را زدند، امّا من نرفتم توى حياط. توى كلاس ماندم. سَرم را گذاشتم روى كتاب فارسى و چشمم را بستم. مامانم را می خواستم. يواش گفتم: مامان! 
از توى كتاب فارسى، صدايى گفت: آخ! من كه مامانت نيستم. سَرت را از روى دُمم بردار! 
پريدم عقب. اسَبِ توي كتاب نگاهم می کرد. ترسيدم و داد زدم:  مامان!  و دويدم تهَ كلاس و زير ميز قايم شدم.
اسَب پيتكو پيتكو از روى نيمكت ها پريد و پيش من آمد. مدادم را به طرفش گرفتم و گفتم، جلوتر نيا! ولى اسب آمد و دُرُست جلويم ايستاد. تندى از جيبم شكلاتم را درآوردم و گفتم: بيا شكلات بخور. 
اسَب سَرش را تكان تكان داد و گفت: تازه علف خورده ام. علف مي خواهي؟ 

اشكم را پاك كردم و گفتم: علف نمي خواهم. مامانم را مي خواهم

اسَب خم شد و گفت: سوار شو تا تو را پيش مامانت ببرم. 
سوارش شدم. اسَب من را برُد خانه. پريدم بغل مامانم. بوسش كردم.
اسَب گفت:  بيا برگرديم مدرسه. الان زنگ كلاس را مى زنند. 
مامان بوسم كرد و گفت: برو مدرسه، زنگ آخر را كه زدند، بيا! 
اسَب پيتكو پيتكو من را برگرداند مدرسه. خودش هم رفت توى كتاب.
منبع : رشد کودک

*

به یاد بابا...
ما را در سایت به یاد بابا دنبال می کنید

برچسب : دنیا امدن اسب,اسب آمد و سوار نیامد,بدنیا امدن اسب,بابا با اسب امد,فحل امدن اسب, نویسنده : dbeyadebaba7 بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 13:01