حسنی ما یه برّه داشت - منوچهر احترامی

ساخت وبلاگ

حسنی ما یه بره داشت
بره شو خیلی دوس میداشت
بره ی چاق و توپولی ،
زبر و زرنگ و توقولی
دس کوچولو ، پا کوچولو ،
پشم تنش کرک هلو
خودش سفید ، سمش سیا ،
سرو کاکلش رنگ حنا
بچه های این ور ده ،
اون ور ده ، پایین ده ، بالای ده
همگی باهاش دوس بودن
صبح که میشد از خونه در می اومدن
دور و برش جمع می شدن ،
پشماشو شونه می زدن
ه گردنش النگ دولنگ ،
گل و گیله های رنگارنگ
حسنی ما سینه اش جلو سرش بالا
قدم میزد تو کوچه ها
نگاه میکرد به بچه ها
یه روز بهار باباش اومد
تو بیشه زار داد زد : اهای حسن بیا کجایی بابا ؟
بره تو بیار ، خودتم بیا
قیچی تیز پشم سفید بره رو گرفت ،
پشماشو چید
بره ی چاق و توپولی ،
زبرو زرنگ و توقولی
شد جوجه ی پر کنده
همگی زدن به خنده
پیشیه میگفت : تو بره ای یا بچه موش
لخت راه نرو یه چیزی بپوش
حسنی ما شونه اش بالا
سرش پایین قدم میزد تو کوچه ها
نگاه میکرد روی زمین
ننه ی حسن دوون دوون اومد بیرون
پشما رو بسته بسته کرد
سفید و گلی دو دسته کرد
ریسید و تابید و کلاف کرد
شست و تمیز و صاف کرد
منظم و مرتب پیچید توی چادر شب
یه جفت میل و یه مشت کلاف
حالا نباف و کی بباف
ننه حسن سر تا سر تابستون
نشسته بود تو ایوون ب
ی گفتگو ، بی های و هو
برای حسن لباس می بافت
فصل زمستون که رسید
بارون اومد ، برف بارید
حسنی ما ، لباسو پوشید
خرامون اومد میون میدون
حیوونا شاد و خندون
خانمی گفت : لباس حسن عالی شده
قشنگ تر از قالی شده
پیشیه می گفت :‌لباس حسن قشنگه
مثل پوست پلنگه
ببعی می گفت : بع ، سرده هوا ، نع
اما حسن ، لباس به تن ، خنده به لب
شونه شو داده بود عقب
میون برف بارون قدم میزد ت
و میدون باباش بهش نیگاه میکرد
دود چپق هوا میکرد
ننه ش می گفت : ننه حسنی ماشالله چشم نخوری ایشالله 

 

به یاد بابا...
ما را در سایت به یاد بابا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbeyadebaba7 بازدید : 149 تاريخ : جمعه 27 دی 1398 ساعت: 23:01