به یاد بابا

متن مرتبط با «خانه را ویرانه کن» در سایت به یاد بابا نوشته شده است

قابوس نامه، عنصرالمعالی کیکاووس

  • تا توانی از نیکی کردن میاسا و خود را به نیکی و نیکوکاری به مردم نمای و چون نمودی به خلافِ نموده، مباش. به زبان، دیگر مگو و به دل، دیگر مدار، تا گندم نمای جو فروش نباشی؛ وا ندر همه کاری داد ا ز خویشتن ده، که هرکه داد از خویشتن بدهد، از داور مستغنی باشد و اگر غم و شادی ات بُوَد، به آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد و اثر غم و شادی پیش مردمان، بر خود پیدا مکن؛ و به هر نیک و بد، زود شادان و زود اندوهگین مشو که این فعلِ کودکان باشد.بدان کوش که به هر مُحالی، از حال و نهادِ خویش بِنَگَردی، که بزرگان به هر حقّ و باطلی از جای نشوند و هر شادی که بازگشتِ آن به غم است، آن را شادی مشمُر و به وقت نومیدی امیدوارتر باش و نومیدی را در امید، بسته دان و امید را در نومیدی.رنج هیچ کس ضایع مکن و همه کس را به سزا، حق شناس باش؛ خاصّه قرابت خویش را. چندان که طاقت باشد با ایشان نیکی کن و پیران قبیلۀ خویش را حرمت دار، و لیکن به ایشان مولَع مباش تا همچنان که هنر ایشان همی بینیعیب نیز بتوانی دید؛ و اگر از بیگانه نا ایمِن شوی زود به مقدار ناایمنی، خویش را از وی ایمِن گردان و از آموختن، ننگ مدار تا از ننگ رَسته باشی.قابوس نامه، عنصرالمعالی کیکاووس بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فرش ما - کبرا بابایی

  • فرشِ ما یک کاردستی استکارِ دستِ خاله مرجانتازه من هم چند رج رابافتم همراهِ مامان*فرشِ ما را قاب کرده!تابلوی عکس است انگارخاله جانم فرشِ ما راپهن کرده روی دیوار*کاش می شد می نوشتماسممان را گوشه ی آنکاش می شد بافت با نخ« کاری از من، خاله، مامان»* بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بزغاله ی کتاب خوان - زهرا شفیعی ینگابادی

  • من مشق می نوشتمتوی سیاه چادریک گلّه بُز رسیدندصحرا شد از صدا پُر*بُزغاله ای مرا دیداز پشتِ چادر آمدمع مع کنان و خوشحالاطرافِ من قدم زد*بو کرد دست من رازل زد به کیف و دفتراز من کتاب می خواستشاید به جای دفتر* + نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 19:20 توسط به یاد بابا  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سپاس خدایی را که...

  • سپاس خدایی را که شناخته است، بی آنکه دیده شود و آفریننده است، بی آنکه اندیشه به کار برد. بود و کار جهان را اداره می نمود. همگامی که نه از آسمان نشانی بود و نه از ستارگان، نه از فلک توی بر توی، که در شدن آن نتوان.نه شبی تیره فام، نه دریایی آرام. نه کوهی با راههای گشاده و نه درّه ای پیچ و خم در آن افتاده.نه زمینی گسنرنده و نه آفریده ای بر روی آن رونده. او پدیدآورندۀ آفریدگان و وارث همگان است.نهج البلاغه + نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 20:56 توسط به یاد بابا  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حسنی ما یه برّه داشت - منوچهر احترامی

  • حسنی ما یه بره داشتبره شو خیلی دوس میداشتبره ی چاق و توپولی ،زبر و زرنگ و توقولیدس کوچولو ، پا کوچولو ،پشم تنش کرک هلوخودش سفید ، سمش سیا ،سرو کاکلش رنگ حنابچه های این ور ده ،اون ور ده ، پایین ده ، با, ...ادامه مطلب

  • هوشنگ مرادی کرمانی

  • هوشنگ, مرادی, کرمانی, آفرینندۀ قصّه های مجید متولّد سال 1320 در سیرچ کرمان است. هوشنگ, مرادی, کرمانی, پیش از نویسندگی به سینما علاقه مند شد و پس از آمدن به تهران در دانشکدۀ هنرهای نمایشی تهران درس خواند و ه, ...ادامه مطلب

  • باز باران - گلچین گیلانی

  • باز بارانبا ترانهبا گهرهای فراوانمی خورد بر بام خانه.من به پشت شیشه تنهاایستادهدر گذرهاروزها راه اوفتاده.یک دو سه گنجشک پرگوشاد و خرمباز هر دممی پرند این سو و آن سو.می خورد بر شیشه و درمشت و سیلیآسمان امروز دیگرنیست نیلییادم آرد روز بارانگردش یک روز دیرینخوب و شیرینتوی جنگلهای گیلان.کودکی ده ساله بودمشاد و خرمنرم و نازکچست و چابک.از پرندهاز خزندهاز چرندهبود جنگل گرم و زنده.آسمان آبی چو دریایک دو ابر اینجا و آنجاچون دل من روز روشن.بوی جنگل تازه و ترهمچو می مستی دهندهبر درختان می زدی پرهر کجا زیبا پرنده.برکه ها آرام و آبیبرگ . گل هرجا نمایانچتر نیلوفر درخشانآفتابی.سنگها از آب جستهاز خزه پوشیده تن رابس وزغ آنجا نشستهدمبدم در شور و غوغا.رودخانهبا دوصد زیبا ترانهزیر پاهای درختانچرخ می زد ، چرخ می زد همچو مستان.چشمه ها چون شیشه های آفتابینرم و خوش در جوش و لرزهتوی آنها سنگریزهسرخ و سبز و زرد و آبی.با دوپای کودکانهمی دویدم همچو آهومی پریدم از لب جودور می گشتم ز خانه.می پراندم سنگریزهتا دهد بر آب لرزهبهر چاه و بهر چالهمی شکستم « کرد خاله ».می کشانیدم به پائینشاخه های بیدمشکیدست من می گشت رنگین,دانلود اهنگ باز باران گلچین گیلانی,دانلود شعر باز باران گلچین گیلانی,متن کامل شعر باز باران گلچین گیلانی,دانلود آهنگ باز باران با ترانه گلچین گیلانی ...ادامه مطلب

  • خانه ویران - گلچین گیلانی

  • از خانۀ تار و نيمه ويران آواز جگرخراش برخاست رفتم به درون آن شتابان فرياد زدم: « کسی در اينجاست؟ » دادم به زمين و آسمان گوش... ايوان و اتاق و پله و بام خاموش، چو گورِ تيره، خاموش آرام، چو چشمِ مرده آرام . از پنجره ديدم آسمان را پوشيده زابر پاره پاره همراه يکی دو تا ستاره مه می شد ناپديد و پيدا . روميزي، فرش، پاره پاره آجر، گچ، گِل، به هر کناره چون بومِ سياهِ چشم بسته ساعت با شيشۀ شکسته اين دست بريده روی ديوار می زد پيوسته زنگِ هستی وقت کر، با دراز دستی لالش کرد و فکندش از کار بالش ها زيزِ پايۀ تخت رخساره سياه کرده از دود اين مردۀ مومياييِ سخت نام ديرينه اش دُشک بود رفتم، بشتاب، روی ايوان فرياد زدم دوباره: « اين کيست؟ » يک ميز، سه صندلي، سه فنجان: اينجا، يک خانواده می زيست . يک گربه سياه و ترس انگيز لاغر، نازک، چو چوب کبريت دُم چون نخ، گرد پايۀ ميز با پنجه و روی و موی عفريت چشمش: دو ستاره در بُن چاه پايش: موهايِ ايستاده گويي، می گفت، در دلش: « آه! بيگانه! ... کجاست خانواده؟ » گلچین گیلانی ,خانه ویران گشت ای دریغ,خانه ویران شد,خانه ویران است,خانه ویران شعر,خانه را ویرانه کن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها